نوشتار

 

آنکه براسینگا *

                         شادی و رنج  ترجمه ی  آثار ادبی

 

 

      ـ  ترجمه،  دشوارترین و  پر مسئولیت  ترین  انواع    کارهای ادبی است .

     ـ آثار ادبی  اینک   نیز در وهله ی  نخست  کالا نیستند  که  برای  کتابفروشی ها  نگاشته شده اند.

     ـ   اثرادبی آفرینشی است  ناب .  آفرینشی است  حاوی عصاره ی زندگی خصوصی  آفریننده ی  اثر.

 

     شادی و رنج ، اصطلاحاتی است  چون شیفتگی و از خود گذشتگی  که  آدم           بی  اختیار به ازدواج  می ­اندیشد.  به زحمت  می‌شود  تصور کرد   که هنرمند، خواه  نویسنده  و خواه اهل موسیقی، گرفتار شیفتگی و از خود گذشتگی نشود. این گرفتاری ها  در مورد نویسنده، زبان است و در مورد موسیقی دان، ابزار موسیقی و امکانات موسیقی . موسیقی دان، مجاز و ناگزیراست آن چه را آهنگ ساز به شکل  نت ها  نوشته تفسیر کند، او بایستی  آوا و پیام خودش را نیز بر  آنچه  موسیقی دان  نگاشته  بیفزاید.

 

   اما، آیا  مترجم نیز  باید  چنین کند؟ کتابی  که قراراست  ترجمه شود و به طور کامل  در برابر مترجم قراردارد، پارتیتور[ نت های نگاشته شده ی یک قطعه ی موسیقی ] نیست.  کتاب برای  ترجمه  نوشته نشده و   نمی ­شود چیزی بر آن افزود. با  وجود این، مترجم  برای ترجمه ی  کتاب،  به  کاری گماشته  می شود که  باید تا  آنجا که امکان دارد   آن را با  از  خود گذشتگی  و بی قید و شرط   انجام دهد  . شاید  کار مترجم  شبیه بازی با شن است ؛ چون مصالح آن،  یعنی زبان ـ   که مترجم با آن ور می‌رود  تا   آنچه  را که موجود است و در برابرش قرار دارد   باز سازی کند ـ  مانند  ماسه است   که  از لا بلای  انگشت ها یش  فرو می ریزد.

   اغلب  فکر می  کنم  این کار هنر نیست ، چون  مترجم، آن چه را رو به رو دارد  ترجمه می کند. اما، او از یک  دو جین  واژه ی  مترداف، بایستی   کدام  را انتخاب کند ؟ و چه گونه می‌شود  صدای نویسنده ای که کتاب را نوشته  همان طور سرزنده و  معجزه آسا  منعکس کند ؟ چه گونه می توان از کاری  که چنان آهسته  به پیش می رود  مایوس نشد؟

   نخست چند جمله در باره ی  رنج  ترجمه : ادامه ی  این نوشته را به اوسیپ ماندل اشتام    Ossip Mandelstam    وا می گذارم . او در دوران ترورهای  استالین  کوشید  از طریق  ترجمه  درآمد  ناچیزی برای امرار معاش به دست آورد. او  در سال ۱۹۲۹  نامه ای به  اتحادیه ی صنفی نویسندگان اتحاد شوروی نوشت و چون با اتحادیه  مناقشه داشت، نه سال   بعد  در  اردوگاه ها ی سیبری درگذشت. اگرچه او در این نامه  به  وضعیت اسفناک زندگی خود  به عنوان مترجم  تاکید کرده ، اما  نوشته ی او در مورد چگونگی و کیفیت   ترجمه اعتبار عام دارد. من در  این جا  نوشته ی  او را  از متن   ترجمه شده  به زبان آلمانی  نقل می کنم :

 

   «  ترجمه، دشوارترین و پر مسئولیت ترین انواع  کارهای ادبی است . کار ترجمه، اصولا  آفریدن  ساختار زبانی است  مستقل  بر مبنای مصالح بیگانه .  برگرداندن  این مصالح  بیگانه  به ساختار زبان  روسی،  تمرکز و دقت فکری  فوق العاده و اراده ی  جدی، استعداد  سرشار ابداع  و ذهنیتی سرزنده، شم زبان شناسی و داشتن  گنجینه ای  از واژگان، استعداد  احساس شنیدن آهنگ متن و بازتاب آن بر متن ترجمه شده  و حرکات و شیوه ی روند آن را  می طلبد . همه ی این‌ها  همعنان است  با  مهار  دقیق  و سخت گیرانه ی زبان خودی ؛ وگرنه  متن  ترجمه شده  دست پختی  نامطبوع  خواهد شد.

    پرداختن به ترجمه، اعصاب را می فرساید  . ترجمه، بیش از هر کار دیگری مغز  را خسته و فرسوده  می کند  و از کار می اندازد.  اگر مترجم  کوشش نکند  ترجمه ی خوبی ارائه دهد،  به زودی  فرسوده خواهد شد. کار ترجمه  به معنای  دقیق کلمه  کنه ای است زیان آور برای سلامتی .  مترجمین حرفه‌ای  نیز   که  ناگزیرند  در ازای دریافت مزدی ناچیز و یدون مرخصی  لاینفطع  کارکنند، دیر یا زود  دچار اختلالات روانی خواهند شد. خطر افت زبان،  بروز  ضعف اعصاب   و ..    این اختلالات  بایستی   به عنوان  بیماری های  حرفه‌ای  مترجمین   به رسمیت شناخته شوند و با روش‌های  تخصصی پیش گیری و درمان شوند. ... » 

    خستگی و کوفتگی،  برهم ریختگی سیستم اعصاب وبروز  ضعف اعصاب   که ماندل اشتام  از آن  سخن می گوید   بر مبنای تجرییات  خود اوست  و باید جدی گرفت. کار ترجمه، به سلامتی مترجم  آسیب می رساند. خلاصه ی  کلام  اخطاری است به انسان ـ  با این که  در این کشور( هلند )  و اکنون  وضعیت به مراتب بهتر شده است و حداقل     تعرفه ی  ترجمه  برای هر  کلمه به ۴, ۱۱ سنت هلندی  ارتقا  یافته .

 

    من هنوز هم خاطره ای را  از دیدار با یوهان پولاک  Johan Polak    که مدیر ثروتمند  یک بنگاه اانتشاراتی بود فراموش نکرده ام . او  به من گفت : اگر  تعرفه ی   ترجمه ی  هر کلمه ۲۵ سنت شود  از انتشارش  صرف نظر   خواهد کرد. او  آدم  مؤدبی بود.   گاهی   که مرا  به  دفترش دعوت می کرد، به من  مترجم  تهی دست اجازه  می د اد  پس مانده ی  شیرینی را با خودم ببرم.  شش سال  اوایل کار ترجمه ی من  چنین  گذشت، تا این که  کمک هزینه ی تحصیلی  قابل  توجهی از  دولت هلند  دریافت کردم.

 

   اما با وضعیت   بهتر مالی  نیز  ترجمه  کاری است  بس دشوار که  پرهیز و خویشتن داری  همراه  با دقت   می طلبد.  من  گاهی  پس از پایان  ترجمه ی متنی  بغرنج  و دشوار  حس می کردم  در طول  یک سال  ترجمه  مشغول  طناب بازی  بوده‌ام   و با هر پرِّش سرم  به سقف اتاق  برخورد کرده.  این احساس را فقط  موقعی می‌شود  تحمل کرد   که  کار  ترجمه شده  مطبوع،  مهیج  و رضایت‌ بخش  باشد و افزون براین   معتاد شدن  به این کار .

 

    کتابی که مترجم  نخستین بار می خواند،  ممکن است ئ کم و بیش  چنان مجذوب آن شود   که اگر هم مزدی دریافت نکند   به  ترجمه ی آن  بپردازد. این جاذبه،  واقعاً  در ابتدای شروع  به کارم  به عنوان مترجم آثار ادبی اتفاق افتاد : ترجمه ی  خلاصه‌ای  از یک رمان  پیش پا افتاده  برای مجله ی  Reader`s Digest  .  هم چنین ترجمه ی متن   ساده ی  « راهنمای تفکر عملی»،  تألیف  نابغه ای   به نام  ادوارد دو بونو Edward de Bono  که  اینک  از یادها  رفته  ولی  در آن   موقع  پرخواننده ترین   کتاب‌ها  بود. این کار برای من مفید بود و به من فرصت داد علیرغم در نظرگرفتن جزییات،  به موضوع اصلی این متن نیز فکر کنم .

 

   مقدمات  در پیش گرفتن کار ترجمه ، تحصیل  من  در انستیتوی علوم ترجمه ی دانشگاه آمستردام بود  که متاسفانه چندی است تعطیل شده . دراین انستیتو،  ما چند گروه بودیم  که شش سال  کار  ترجمه را به دقت، با دیسیپلین و تلاش و شور و شوق  فرا می گرفتیم.  در طول  تحصیل از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۲ ده دانشجو بودیم  که  رشته ی  اصلی ما   ترجمه از  زبان انگلیسی بود . ما در فضایی تقریبا  خانوادگی  به سر می بردیم و به کار  مورد علاقه مان مشغول  بودیم :  هنر ترجمه .   اگر در کشوری چنین انستیتویی  وجود نداشته باشد ، می بایست تاسیس شود.

 

   آنچه  در برنامه ی تحصیلی ما  پیش بینی نشده بود و البته امکان  هم  نداشت، ترجمه ی کامل یک  رمان بود. انگیزه  و شور و شوق به پایان رساندن  ترجمه ی کتاب،  که  پیش از این به آن اشاره کردم، علاقه ی مفرط  من به آثار نابوکوف بود.  موقعی که یکی از استادان انستیتو، ترجمه ی  رمان قطور ناباکوف را به عنوان نخستین کار ترجمه ی  ادبی  به من  واگذار کرد  بی اندازه خوشحال شدم ـ  بی آنکه  به   دشواری های  برگرداندن این اثر پیچیده  به زبان هلندی فکر کرده باشم.  به کسی که می خواهد اثری  ترجمه کند  توصیه  می کنم  با  اشتیاق  و فارغ از نگرانی  کارش را شروع کند.  این روش  کمتر مانع یأس و نا امید شدن از کار خواهد شد.

 

   ناباکوف  در دوران تحصیل  یکی از محبوب ترین نویسندگان من بود. از این رو،  بی آن که  کتاب را سه بار بخوانم،  فورا دست به کار ترجمه شدم. به این موضوع   که آیا ترجمه ی انگلیسی این کتاب با متن اصلی روسی انطباق دارد  نیز فکر نکردم. نگران دریافت حداقل حق الزحمه ی  ترجمه هم  نبودم. و ناشر به من  فرصت  کافی برای ترجمه داده بود . افزون براین، فرهنگ قطور زبان  هلندی و  فرهنگ انگلیسی ـ هلندی  داشتم، با  ماشن تحریر قابل حمل و نقل کهنه  که مادرم  در حراجی  خریده بود. به این ترتیب  دست به کار  ترجمه ی  اثر  که عنوانش   The Gift  بود شدم ( 460 صفحه ) . چون  این اثر  پر از  واژه‌هایی  نادر و ودشوار بود  می بایست     به  فرهنگ قطور Webster   مراجعه کنم  و  واژه های مترادف با آن‌ها به زبان هلندی را بیابم.   درسایر فرهنگ‌ها چنین واژه‌هایی یافت نمی شد. افزون براین، ساختار این کتاب  چنان بود  که مترجم تصور می‌کرد درحال گردشی است طولانی در محیط و فضایی ناشناس، اما با مناظری  کاملاً صاف و شفاف .

 

     تقویت تمرکز فکری و نیز مشاهده ی محیط اطراف  که در رمان نایاکوف اهمیت زیادی دارند  با کار شبانه  وگردش روزانه  امکان داشت. از اینرو از ساعت سه بعد ازظهر تا  پنج صبح به کار ترجمه می پرداختم.  در آن موقع، شب ها، اتاق محقر زیر شیروانی   که   در خیابان آمستردام  داشتم  در سکوت عمیقی فرو می رفت  و فضای این رمان چنین سکوت عمیقی  می طلبید .  افزون براین ها ، در  آن موقع  انتخاب واژه ای از چند واژه  که به ذهنم می رسید  دشوار بود و احساسم  برای انتقال  ظرافت  جملات هنوز تکامل نیافته بود. از اینرو  کار ترجمه به جای  اینکه  آسان باشد، دشوار بود. ماندل اشتام  موقعی می گوید » ترجمه مسئولیتی است  سنگین « به همین موضوع  اشار ه کرده است . وجدان  مترجم  و  شناختش از امکانات انتخاب یکی از  واژه‌های مترادف  سبب می‌شود که  مترجم به مرور زمان  کند تر به کارش  ادامه  دهد.

 

   خوشبختانه  موقعیتی پیش آمد که به کمک چاپ جدید رمان و دو متن ترجمه شده  از  زبان اصلی روسی  به انگلیسی،   ترجمه ی  خودم را  بازنگری کنم. در ضمن  با  کمال تعجب ــ  که برایم آموزنده بود ـ  دیدم  چه اشتباهاتی در این دو ترجمه ی رمان همراه با اشتباهات چاپی  وجود دارند.  در  دهه های هفتاد این  بنگاه  انتشاراتی  فرشته ی نجات  به  نام  ویراستار نداشت  که   اشتباهات  ترجمه ام را کشف و  تصحیح کند. اینک  بنگاه های انتشاراتی معتبر ویرستار دارند.  افزون براین، اینک شگفت زده  می‌شوم که در چاپ دوم این ترجمه می‌بینم علیرغم حد اکثر دقت   در ترجمه،   چه اشتباهاتی   از نظرم پنهان   مانده اند.  بهترین   متد  ترجمه این است  که جزئییات ظرافت و گره‌های  موجود درمتن را به تدریج  در حین  ترجمه دریافت . به نطرم با این روش کمتر اشکال پیش می آید. چون مترجم پیوسته تمام متن کتاب را در نظر دارد و از این طریق بهتر به  ریتم  جملات و  پژواک  و  آوای  واژه‌ها  پی می برد.

 

   البته مترجم  باید  پیش از  ترجمه ی کتاب سه بار آن را بخواند. بار نخست برای اینکه به بیند  آیا کتاب باب طبع اوست یا نه . بار  دوم  برای اینکه در یابد  ساختار کلی کتاب  چگونه است و  چه زبانی به  کار گرفته می‌شود و سرانجام بار سوم  برای این  که تمام  کتاب را حتی الامکان در  حافظه اش جاسازی کند  . به گمانم این کار امروز downloaden  نامیده می شود.  شاید  خواندن  بیوگرافی نویسنده ی کتاب و یا پژوهش های علمی  در باره ی  مؤلف  کتاب  مفید باشد. بیش از  همه اطلاع از  آنچه که  نویسنده خوانده و مبنای کار ادبی اش بوده   و  یا   نامه‌ها  و یاداشت ها و  بیوگرافی او و … اغلب آثار ادبی  اینک  نیز در  وهله ی  نخست  کالا  نیستند   که برای کتاب فروشی  نگاشته شده‌اند،  بلکه  اثر ادبی  آفرینشی است  ناب  و چنین آفرینشی  همواره  حاوی  عصاره ی زندگی خصوصی  آفریننده است.

    از  اثر تاباکف   دریافتم  ترجمه ی  کتابی که خوب نوشته شده  به مراتب آسان تر از ترجمه ی کتابی است که  بد نوشته شده . برخی  از جملات  فلاکت بار در   Reader s Digest  حتی  بیش از  جمله‌ های ناجور  یک اثر ادبی مرا دچار  دردسر  شدید         می کرد.  ترجمه ی این‌جور جملات   سبب افسردگی  می‌شود و  مغز  مترجم   را فلج  می‌کند .   در حین ترجمه ی  نوشته‌ای از پاتریسیا های اسمیت  چندین بار از جا بدر رفتم . البته پذیرش   ترجمه ی این نوشته   داد و سندی  بود از سر ناچاری :  رئیس  بنگاه انتنشارتی به من  گفت  ابتدا  ترجمه ی  او ، سپس ترجمه ی  نامه‌های عاشقانه ی دیدرو .  تفاوت این دو  مانند شب و روز بود و  تجربه‌ای آموزنده برای من .

   دیدرو، در «  نامه‌ای  در باره ی کر و لال­ ها » ( Lettres sur les sourds et muets ) که درسال   ۱۷۵۱نوشته، مدعی است  غیر ممکن است  شعر را  ترجمه کرد. او می نویسد « لطافت  نماد و سمبل و  ظرافت راز و رمز نگارش   که بر سراسر توصیف شعر حاکم است و در واژگان هر زبان  با قواعد کاملا  دقیق  بلندی و کوتاهی بندهای شعر  هم عنان  است ، ناگزیر  در بهترین  ترجمه‌ها  ازبین می رود. او همان طور که می‌نویسد  « معتقد بود »   که   « می تواند  تضمین کند غیرممکن است شعر شاعری را به زبان دیگری ترجمه کرد » . باید گفت  که ترجمه ی نثر ادبی  نیز از زبانی  به زبان دیگر اصولا غیرممکن است،  اما  با وجود این  انسان علاقمند است که  به آن بپردازد.

( سارتر  در جایی گفته : نرجمه ی شعر،   ترجمه ی دوشعر  است از دو شاعر  در باره ی یک موضوع  » م. ر. )

    گاهی  ترجمه ی  یک اثر  به وسیله دو یا چند مترجم  باهم انجام  می گیرد. اما من با این کار موافق نیستم . چون اثر، کار یک نفر است و  مترجم  باید  یک نفر باشد. البته  کمک  گرفتن  مترجم  از  آن  چه که در باره ­ی اثر  نوشته شده و  توجه به  اطلاعات  و  نظرهای انتقادی خوانندگان اثر مطلوب است . آثار  اصیل، آثار سرگرم کننده و پیش پا اقتاده نیستند   که  چند  مترجم آن را  باهم  ترجمه کنند .

  علاوه بر آن چه که   ماندل اشتام  به آن اشاره کرده است،  یایداین نکته را  اضافه کنم که کار ترجمه کاری است    در خلوت . یعنی نویسنده  می تواند  در یک  کافه  یا دریک  پارک و یا در قطار راه آهن در حضور دیگران  بنویسد، اما  مترجم  قادر به این کار نیست.  مترجم ناگزیر است  پیوسته به لغت  نامه­ها ،  به فرهنگ‌ها و  سایر آثار کمکی  مراجعه کند .

  هر قدر کتابی  دشوارتر است ، قوی‌تر  احساس می‌کنم  کار مفیدتری انجام می دهم،  چون ترجمه در این دنیای مدرن و سرسری، به  نویسندگانی  که  گویا آثارشان  دشوار و خواندن شان غیرممکن است کمک می کند  به زندگی ادامه دهند.  من  با به کار بردن   واژگان  نادر در  زبان هلندی، به نویسندگانی  که  نوعی  حیوان تهدید به مرگ  شده‌اند  و به  آن هایی  که قرن هاست  مرده اند و در روزگار خودشان  هم اغلب از مُد افتاده تلقی می‌شدند ،  خدمت   می کنم. این کار، حق و امتیاز مترجم است.  باید از گنجینه ی واژگان، تا آنجا  که  امکان دارد، چنین  واژه هایی را برگزید و به کار برد و از این طریق  علیه  فقر زبان  کاری کرد. به نظرم، کمک های مالی دولت هلند، مترجم را موظف می کند از دشواری کار نهراسد و آثاری را ترجمه کند  که  به  تداوم  فرهنگ کمک  می کنند.

 

    محتوای شعری از  اینگه بورگ باخمان  در باره ی هولدرین  به این امر اشاره دارد   و  رمان « مرگ ویرژیل» اثر هرمان  بروخ   که  در  تبعیدگاه  نوشته، مبین  تداوم  فرهنگ مغرب زمین است . مؤلف، نابود شدن  فرهنگ  مغرب زمین  به دست  نازی ها  را مشاهده می‌کند  و اثرش  یک مرثیه است.  اثری است  که به   ویرژیل و   دانته و  زبان آلمانی  اشاره دارد .  آن  چه به زبان آلمانی  مربوط  می شود این است   که  او در تقابل  با  اصطلاحاتی  چون  ( Endlösung )   [تصمیم نهایی قتل عام  یهودی های اروپا در دوران هیتلر] واژه گان  را چنان به کار برده   که مانند  شعرغنایی و سنفونی است و خواننده   را به یاد  سنفونی شماره سه یا سنفونی شماره نه بتهوون می‌اندازد .

 جمله های بروخ  طولانی است، همراه با امواج  خروشان تفکر و احساس، که           بی نهایت  گسترش  می یابند.  همان‌طور  که  از شکل  این رمان انتظار   می رود ـ  و علیرغم آن چه که   شاید بیهوده به نظر رسد ـ این رمان  نهایت  پهنه ی تفکر و تعقل بشری را منعکس کند. او مؤلفی است   که  در حین نوشتن، فروپاشی  نظامی را           که  در  آن   موقع  هنوز  واقعا قوی و   فوق  العاده خطرناک به نظر  می رسید        پیش بینی می کند.          

 

 

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Anneke Brassinga *  شاعر، نویسنده و مترجم هلندی ساکن آمستردام، مترجم آثار ساموئل بکت، هرمان  بروخ، ولادمیر نابوکوف، سیلویا  پلات، ژان ژاک روسو و اسکار وایلد.

 برگرفته از Schreibheft für Literatur, No, 72,März 2009  ترجمه  محمد ربوبی